-
خانه ی دوست کجاست؟
شنبه 4 آبان 1398 07:38
فکر می کردم گچ دستم را که باز کنند، هر روز خواهم نوشت، هر روز، شاید هر ساعت. فکر می کردم هیچ وقت از جلوی لپ تاپم تکان نخواهم خورد. فقط خواهم نوشت حتی اگر یک درد و دل ساده باشد نوشتنم اما این طور نشد. زندگی آدم بعضی وقت ها آن طور که می خواهد، آن طور که دوست دارد، پیش نمی رود. نمی شود آنی که می خواهد. برنامه ریزی هایش...
-
خب دیگه چی؟
سهشنبه 2 مهر 1398 09:38
عارضم خدمتتون که امروز بالاخره گچ دستم باز میشه و راحت می شم از چلاق بودگی. نمی دونم چند بار در طول عمرتون با جمله ی بشکنه دستت یا چلاق بشی الهی مواجه شده اید یا مثلا غیر از بقیه ی مردم چند بار مادر محترمتان توی بچگی هاتان دمپایی پرت کرده سمتتون و گفته چلاق بشی الهی بچه. من که بعد چلاق شدنم بعد شاید سی و پنج شش سال...
-
بعد مدت ها دوری
یکشنبه 3 شهریور 1398 16:26
بعد این همه وقت ننوشتن و اینجا سر نزدن آدم خجالت می کشد چیزی بنویسد. حالم از لحظه ای که اینجا وارد شده ام یک جور غریبی است. یک جور مثل غریبه ها شدن. انگار بعد مدت ها وارد خانه ات بشوی و بجای گرد و غبار نوشدگی و تغییر در آن ببینی. هرچند گرد و خاک همه جاش را فرا گرفته باشد و سوت و کور مانده باشد تا الان. زمانی جمله ای...
-
آه ای اردیبهشت
یکشنبه 8 اردیبهشت 1398 07:58
نود وهشت هم آمد و چون من قبلش آیه ی یاس خوانده بودم و نقاب بدبینی به صورتم زده بودم که البته نقاب هم نیاز ند اشتم و اصولا آدم بدبینی هستم، خلاصه کلام اینکه آمد چه آمدنی. آمد و با خودش هجمه ای از اتفاقات رنگ به رنگ آورد و روزهای من را به بدترین نحو ممکن ساخت. امروز که هفته ی دوم اردیبهشت را شروع کرده ام با خودم فکر می...
-
من زنم. زنی که برای رسیدن به نود و هشت دلهره دارد
چهارشنبه 22 اسفند 1397 11:55
من زنم. زنی که بحران هایی پیاپی در او جوانه می زنند رشد می کنند قد می کشند. زنی که دیگر تحمل رشد و بالیدن ناامیدی ها را ندارد. زنی که دلش برای اکوسیستم نابود شده ی کشورش خون است. زنی که حتی نتوانسته یک نفر از افراد دور و برش را به دوست داشتن محیط زیست ترغیب کند. زنی که قلبش با فکر کردن به نزدیک شدن عید به این فکر می...
-
اسفند اسپند
شنبه 11 اسفند 1397 08:21
همیشه این ماه زود می گذرد. به قد اسپندی که روی آتش بگذاری تا خودش را جر بدهد و بسوزد و آهش شکل دود شود و همه جای خانه پخش شود. اسفند کوتاه است و بی کس است چون نه زمستان است و نه بهار. یک پادرهوایی مثل خود خودم که نمی توانم از ضد و نقیض های ذهنی ام بگریزم یا حتی کمی کنارشان بگذارم. لیدی گاگا خیلی احساساتی توی فستیوال...
-
جاده ی مرگ
شنبه 22 دی 1397 13:43
اولین بار که از یک جاده ی کم عرض روستایی خوشگلی که دو طرفش درخت های چنار و تبریزی قد کشیده بودن رونمایی شدْ سریالی بود که توی ماه رمضون پخش می شد. ماجرای اون سریال این بود که حسن جوهرچی توسط شیطان که خودش رو به شکل دختری درآورده بود اغفال شد. بعدها از اون جاده تو سریال ها و فیلم های زیادی استفاده شد که یکیش وضعیت سفید...
-
مو بلوندم من و از راه بدر خواهم شد؟
دوشنبه 17 دی 1397 16:40
تقریبا یک هفته یا کمتره که موهام رو برای بار اول تو عمرم بلوند کردم. بلوندی که بیشتر به سفیدی بزنه تا زردی. خیلی تغییر کرده ام. این تغییر از همون روز اول که تحت تاثیر ترغیب ها و تشویق های دوست محبوبم و صد البته مش کار آرایشگاهی که دوست محبوبم دستم رو گرفته بود و تو سعادت آباد برده بودمْ راغب شدم موهام رو رنگش رو عوض...
-
من لیدی گاگا نیستم
چهارشنبه 12 دی 1397 15:01
من لیدی گاگا نیستم. راستش اصلا هم دوست ندارم لیدی گاگا باشم یا شبیه به اون باشم. تو دردرسر افتادم. از دیروز ذهنیتم راجع به خودم به هم ریخته. از دیشب البته که یکی از بی شمار دوستانٍ دوست محبوبم توی مهمانی پسا سال جدید میلادی به سبک اون ور آبی ها برگزار کرد و من هم با مشایعت دوستم که اصرار داشت فلانی بیا و از زیر سایه...
-
یه حال خوب
شنبه 3 آذر 1397 16:12
یه حال خوبی دارم و نمی توانم این رو به کسی نگم. می میرم اگر نگم. هوای بارانی هم بی تاثیر نیست. چقدر خاطرات روی سرم آوار می شوند با بارش باران پاییز خدا می داند و بس. تمام دیروز کتابی که گذاشته بودم گوشه ی میز تا توی فرصت های اندکی که برایم پیش می امد بخوانمشْ از دستم رها نشد. با خودم هر جا رفتم بردم. هر جا نشستم...
-
سالی پر از اتفاق
سهشنبه 22 آبان 1397 16:43
سالی پر از اتفاقات رنگ به رنگ داشته ام. خدا انتهایش را به خیر کناد. اگر بخواهم بنویسم ماه ها باید قلمفرسایی کنم. می نویسم ولی. روزی از همین روزها که کمی از شر این سردردهای بی امان خلاص شدم یک به یک شرحشان خواهم داد. قطار به موقع رسید از هاینریش بل و نام گل سرخ از عالیجناب امبرتو اکو را توی همین پاییز خوانده ام و خب کم...
-
پاییز، کمی البته دیر
چهارشنبه 18 مهر 1397 09:42
پاییز می رسد که مرا مبتلا کند با رنگ های تازه مرا آشنا کند پاییز می رسد که همانند سال پیش خود را دوباره در دل قالیچه جا کند(با درد عشق تازه مرا آشنا کند) او می رسد که پس از نه ماه انتظار راز درخت باغچه را برملا کند(راز خلاف باغچه را برملا کند) او قول داده است که امسال از سفر اندوه های تازه بیارد، خدا کند(نه بابا خدا...
-
من کفتر جلد توام عشقم
جمعه 5 مرداد 1397 19:02
تهران که زندگی کنی کفتر جلدش می شوی، دلت اگر هم پر بکشد برای رفتن، کوچ یا مهاجرت، یا هوای عشق بکشاندت به دیار معشوق، دیر یا زود،سمتش برمی گردی. چیزی از وجودت گرو نگه می دارد تا برگردی. مجبور شوی تا برگردی. بال هات را توی آسمانش به پهنای وجودت باز می کنی تا باد لای موهات بچرخد. تهران عجیب تو را جلد خودش می کند حتی اگر...
-
آرزوی من، آرزوی مردم، آرزوهایی بزرگ
شنبه 19 خرداد 1397 08:17
به مدد آقازاده ها این یک آرزوی کوچکمان هم برآورده شد. یعنی نه هر دو تا آقازاده که فقط آقازاده کوچکه. بزرگه اصلا برای خودش آقا بود. نه اینکه این فسقل بچه نباشد ها. هست ولی کلا دنیاش با آن یکی آقازاده دنیا دنیا فرق داره. بی خود نیست که می گند دهه نودی. یک دهه با هم فرق دارند. اصلا از هم جدان. مثل من و آقای همسر که یک...
-
طوسی لجنی شد
چهارشنبه 9 خرداد 1397 08:16
پدر بزرگ... آنجا را نگاه کنید. گرگ ها. گرگ ها حمله کرده اند!! پسرم... آن ها گرگ نیستند. سگ های گله هستند... از : من گوساله ام بزرگمهر حسین پور. عکس هم از ایشون توی اینستاشون.
-
کلاه برداری تو روز روشن یا من ببو گلابی ام؟
شنبه 29 اردیبهشت 1397 09:00
به راحتی آب خوردن در حالی که با چشم های خودم داشتم می دیدم صدهزار تومن پولم هاپولی هاپو شد. بعد گذشتن یک هفته هم هنوز هم نمی توانم باورش کنم هضمش کنم یا چه می دانم یک خاکی به سرم کنم. یارو طوری کلاهم را برداشت که آب از آب تکان نخورد یعنی اصلا نتوانستم از حقم دفاع کنم و برایش ثابت کنم که صدهزار بیشتر از من سلفیده است....
-
ما شام نمی خوریم
پنجشنبه 20 اردیبهشت 1397 09:42
خیلی ها خوش حالی یا به عبارتی دیگر خوش حال شدن خودشان را در چیزها یا رسیدن به آرزوهایی بزرگ می دانند یا تصور می کنند. برای همچین آدم هایی خوش حالی های کوچک معنایی ندارد چه بسا حتی بهشان زنگ بزنند و بگویند فلانی در قرعه کشی این هفته ی فلان ماشین آخرین مدل که نه کمی تا قسمتی بالای پنجاه تومن برنده شده ای و خوش حال هم...
-
من زنمْ زنی که بحران در او بیدار شده
سهشنبه 11 اردیبهشت 1397 10:43
آن زن آمد. آن زن در باران آمد. آن زن در درون من زنده شد. آن زن بیست سالگی م. آن زنی که برای تنها نشدگیْ همان ترس ترسناکی که بعد چهل سالگی سراغم آمدْ دوست دارد جوان شود یا جوان بماند. دیروز ترس دیگری به ترس های این یک ماه اخیرم اضافه شد. ترس از پوشک بستن در سال هایی نه چندان دور. کار شاقی است. کاری که دوست مادرم برای...
-
فوبیایی به نام تنهایی
دوشنبه 27 فروردین 1397 14:11
همین پریروزها بود که داشتم به تنهایی هامْ به گذشته به حال و بعدش به آینده فکر می کردم. به این سوال شاید لوس برنامه ی لوس تر مد.یری که از مهمانانش می پرسید از چه چیزی می ترسید؟ ترس همیشه در زندگی من معناها و مفهوم های پررنگی داشته. خیلی از ترس ها را توانسته ام بهشان غلبه کنم و خیلی ها را نه. در برابر مواجهه با ترس هام...
-
ادامه ات می دهیم
شنبه 5 اسفند 1396 11:32
نسرین بالا رفت از آن. شجاع بود. ایستاد. قوی و محکم. روسری سف.یدش را به سیخ کرد. تحسینش کردیم و ماجرا از همان جا شروع شد. دو هفته از آن ماجرا گذشت. همه فکر کردند تمام شده. دومین مان شروع کننده ی جرئت دختران شجاع دیگر بود. به یاری مان مردانی هم به پا خاستند. کم و بیش در آرامش داشت ادامه می یافت که آن موفرفری به قول...
-
تو نگو عمه بود دیگر
یکشنبه 29 بهمن 1396 11:49
روز اولْ روزی که پا گذاشتم داخل حیاط خانه اتْ نه قبل ترشْ لحطه ای که ماشینی که با آن تو راْ پیچیده در مشمایی سخت تیرهْ می اوردیم خانه اتْ شهرتْ و من از آچاچی که به ماشینی که تو را می برد گفتیم عجله اش را کم کندْ که تو را که آن همه ْ همه ی عمر کوتاهت عجول بودیْ سوار بر چرخ هایی تندپاْ لغزانْ نبردت و بایستد تا ما به او...
-
دلتنگ شدنم چه فایده؟
یکشنبه 22 بهمن 1396 15:40
ای ساربان آهسته رانْ کارام جانم می رود وان دل که با خود داشتم با دلستانم می رود من مانده ام مهجور از اوْ بیچاره و رنجور از او گویی که نیشی دور از اوْ در استخوانم می رود گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون پنهان نمی ماند که خونْ بر آستانم می رود محمل بدار ای ساربانْ تندی مکن با کاروان کز عشق آن سرو روانْ گویی روانم...
-
عدو شود سبب خیر...
چهارشنبه 20 دی 1396 12:31
من اندکی سایه هستم. ده روزی میشه از سی و یک دسامبر پاک پاکم. سلام اندکی سایه. خوش اومدی. واقعا دست مریزاد دارد. اگر دست خودم بود شاید آلوده تر می شدم روز به روز. داشتم فرو می رفتم درش. روز و ساعت ها و شب هایم. لذت نبردن هایم از زندگی، صحبت های مجازی بی شنیدن صداهای گاه و بیگاه کسانی که دوستشان می دارم. شاید واقعیت...
-
موش بخوردت، ترسو!
چهارشنبه 13 دی 1396 10:57
دست بردار نیستم. دو هفته است گیر داده ام به مردن که نه، زنده ماندن در شرایطی اسفناک تر از مرگ. دست بردار نیستم. دو هفته است که هول این زلزله ی احتمالی تهران مثل خوره افتاده به جانم. خواب و خوراک را از من گرفته. دو کیلو وزن کم کرده ام. غذا از گلویم پایین نمی رود. تمام دست و بدنم سِر و کرختند. همسر می گویند این طور پیش...
-
زلزله که آمد، نواربهداشتی ات را بردار
یکشنبه 3 دی 1396 16:15
اولین بار خانم بازیگری که شکل گوگوش است یک دو روز بعد از زلزله ی کرمانشاه درباره ی لزوم فوری بودن این وسیله در بین کمک های مردمی توی صفحه ی اینستاگرامش حرف زد. گفت که شدیدا در آن منطقه به پدبهداشتی بانوان یا همان نواربهداشتی نیاز است. چرا لقمه را بپیچانم، مگر چیز زشت و وای خدا مرگم بده عیبه میگم که باید با کلی اهم و...
-
شِکر خوردم
شنبه 2 دی 1396 11:22
شِکر خوردم. شکر خوردم و پست قبل را نوشتم. کفر و ارتداد از حلقم بالا زد و بر زبان ذهن که قبل تر ها جاری می شد بدتر از آن بر زبان و دهان جاری شد. به اشتراک گذاشته شد و شاید یکی دو نفر از راه بی راه کرد. شکر خوردم باور کن. به مولا. به آن دل بخشنده ات، مهربانت، گوگولی مگولی ات. این ها را بگذار به حساب یک دل دیوانه که زخم...
-
سرم را گول نمال ای استاد گول مالی
شنبه 25 آذر 1396 08:34
میگویند خدا جای حق نشسته اما من میگویم خدا مجسمهی خشنی بیش نیست آنجا که مدام در کتابش هم حرف از تنبیه میزند، حرف از شقاوت، قساوت، انسان سوزی. مجسمهای است سنگی، دلش از سنگ که دل شکستنها، ظلمها، حق خوری ها، حق ناشناسیها و بیعدالتیها را میبیند و دم نمیزند یا موکولش میکند به بعدها. آن دنیا. مثل پدرهایی که سر...
-
تابوت های دست ساز، ترومن کاپوتی
یکشنبه 19 آذر 1396 14:03
روده درازی: استادی یا دوستی بود که می گفت پیشرفته از دید کتابخوانی در دنیا کشورهایی هستند که مردمشان بطور میانگین در هفته یک کتاب می خوانند و جایگاه ما در قعر دوزخ است چرا که ما هر پنج سال یک کتاب می خوانیم. حقمان است هر بلایی که سرمان بیاورند از نادانی مان است. بگذریم. اندک نوشت: این هفته رمان "تابوت های دست...
-
زنده ایم مگر نه؟
شنبه 18 آذر 1396 14:02
با غم تو را کشتند تا دنیات آوردند کابوس را در اولین رویات آوردند از ابتدای آفرینش، غصه و غم را تنها برای آن دل تنهات آوردند پایان سختی های دنیا باز هم سختی ست ما زنده ایم و زندگی معنای بدبختی ست
-
غمگین نباش دلبندم
شنبه 11 آذر 1396 10:41
خوشگله ی چشم بادامی، آن ته ریش تو را من قربان. غمگین نباش دلبندم همه ی مردان این سرزمینم_ شاید البته به قول یکی که گفت هیچ وقت نباید گفت همه_ اکثر مردان وطنم با تو هم ذات پندارند. درد تو را می فهمند و با تک تک سلول های تنشان _عمیقاً_ غمگینی تو را درک کرده اند و حتی حق داده اند تا خشمگین باشی. اما من. خشمگینی ام را پشت...