خب دیگه چی؟

عارضم خدمتتون که امروز بالاخره  گچ دستم باز میشه و راحت می شم از چلاق بودگی. نمی دونم چند بار در طول عمرتون با جمله ی بشکنه دستت یا چلاق بشی الهی مواجه شده اید یا مثلا غیر از بقیه ی مردم چند بار مادر محترمتان توی بچگی هاتان دمپایی پرت کرده سمتتون و گفته چلاق بشی الهی بچه. من که بعد چلاق شدنم بعد شاید سی و پنج شش سال خاطره ی اون جمله ی مامانم توی سرم چرخ خورد و زنده شد. درست همون موقع که توی هوا معلق زدم و به پهلو افتادم و استخوان آرنجم چرق صدا داد و من از درد مردم و زنده شدم. نه واقعیتش درستش رو وقتی متوجه شدم یعنی وقتی به عمق معنی اون جمله پی بردم که دستم تا نزدیک های زیر بغل توی گچ فرو رفت و چلاق موند. چلاق شدن از بابت انجام دادن کاری. خدا به سر شاهده مدیونید اگه که همین الان یعنی وقتی که من ناتوانی در انجام دادن کارها رو نشمردم سریع ذهن بدجنس و منحرفتون بره سمت و سوی طهارت گرفتن به قول مامانم. خب حالا که حرفش باز شد و اولش شما فکرش رو کردید و من گفتمش و بعد گفتنم شما تصویرسازی ش کردید و خودتون رو یا من نوعی رو توی دست شویی متصور شدید که عاجزم تا خودم رو تمیز کنم باید اعتراف کنم که سخت ترین و اشک درار ترین کار ممکن انجام ندادن و البته نتوانستن به انجام دادن این کاره. شلنگ رو بر می داری اما خب دست دیگه ای نداری. شلنگ رو بر نمی داری خب تمیزی نداری. وسواسی نیستم ولی خب شرمنده ی اخلاق حکیمانه تونم کون نشور هم تشریف ندارم. خدایی ش براتون اتفاق نیفتاده تو بلاد کفر برید و کونتون رو نتونید آب بگیرید و تنتون تا شب گه خارش بگیره؟ دستم یعنی آرنجم شدید می خاره. نگید تو رو خدا خب دیگه چی؟