بعد مدت ها دوری

بعد این همه وقت ننوشتن و اینجا سر نزدن آدم خجالت می کشد چیزی بنویسد. حالم از لحظه ای که اینجا وارد شده ام یک جور غریبی است. یک جور مثل غریبه ها شدن. انگار بعد مدت ها وارد خانه ات بشوی و بجای گرد و غبار نوشدگی و تغییر در آن ببینی. هرچند گرد و خاک همه جاش را فرا گرفته باشد و سوت و کور مانده باشد تا الان. زمانی جمله ای مد شده بود و بین اهالی مجازآباد می چرخید و مضمونش این بود که گاهی ازم خبر بگیر تا اگر مرده بودم به چهلمم برسی. واقعا شاید اتفاقی برایم افتاده بوده، انقدر بی عاطفگی  نوبر است به خدا. زمانی یادم هست انقدر رفت و آمد و دوستی در مجازآباد زیاد و چشمگیر بود که دلمان برای ندیدن پست جدید دوستانمان تنگ می شد طوری که اگر سر هر هفته پست جدید نداشتند حتمی ما ازشان سراغ می گرفتیم که آی دوست؟ کجایی؟

پ.ن: شوکه ام. بگذارید خودم را بارگذاری کنم بنویسم پست جدید

پ ن بعدی: فکر نکنن دوستان که خب من هم ازشون سراغ نگرفتم. نشون به اون نشون که حتی می دونم آخرین پستشون راجع به چی بوده.

نظرات 3 + ارسال نظر
سحر یکشنبه 24 شهریور 1398 ساعت 08:46

نوشتن خیلی خوبه ... به من که خیلی کمک میکنه ... مهم هم نیست که آدم مدت زیادی ننویسد و یک مدت مدام بنویسد؛ مهم این است که بداند نوشتن کمک میکند!

نوشتن اگه نبود زندگی یه چیزی مطمئنا کم داشت. موافقم باهاتون.

سید محسن جمعه 22 شهریور 1398 ساعت 23:59 http://telon4.blogfa.com/

درود بر شما---خوشحالم که دوباره آمدید.لطفا بمانید---حالا که محبت دوستان را کما بیش متوجه شدید لطفا دوباره همین پست را با دید جدید بنویسید آنگاه متوج خواهید شد که ما چقدر احتیاج داریم تا مهربانانه فکر کنیم و بنویسیم

مممنونم از کامنتتان. ولی خیلی وقت ها آدم با مهربانانه فکر کردن نوشتنش نمیاد. شما این طوری نیستید؟ من که غم و غصه تا آوار سرم میشه نوشتنم میاد.

میله بدون پرچم سه‌شنبه 5 شهریور 1398 ساعت 16:58

سلام
در واقع این غیبت باعث شد آن روزهای پرتلاطم و پراسترس تغییر قالب وبلاگ را در طرفه‌العینی از سر بگذرانی و یکهو با این چهره جدید روبرو بشوی
ما همین جا هستیم! شما کجایید!؟

سلام. واقعا؟ یعنی همه چی قاتی پاتی شده بودن؟ چهره ی جدید را دوست ندارم. شاید کلا با تغییریافتن مشکل دارم.
منم همین دور و برها می پلکم. شما که بعله. هستید چه جور هم.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.