بعد مدت ها دوری

بعد این همه وقت ننوشتن و اینجا سر نزدن آدم خجالت می کشد چیزی بنویسد. حالم از لحظه ای که اینجا وارد شده ام یک جور غریبی است. یک جور مثل غریبه ها شدن. انگار بعد مدت ها وارد خانه ات بشوی و بجای گرد و غبار نوشدگی و تغییر در آن ببینی. هرچند گرد و خاک همه جاش را فرا گرفته باشد و سوت و کور مانده باشد تا الان. زمانی جمله ای مد شده بود و بین اهالی مجازآباد می چرخید و مضمونش این بود که گاهی ازم خبر بگیر تا اگر مرده بودم به چهلمم برسی. واقعا شاید اتفاقی برایم افتاده بوده، انقدر بی عاطفگی  نوبر است به خدا. زمانی یادم هست انقدر رفت و آمد و دوستی در مجازآباد زیاد و چشمگیر بود که دلمان برای ندیدن پست جدید دوستانمان تنگ می شد طوری که اگر سر هر هفته پست جدید نداشتند حتمی ما ازشان سراغ می گرفتیم که آی دوست؟ کجایی؟

پ.ن: شوکه ام. بگذارید خودم را بارگذاری کنم بنویسم پست جدید

پ ن بعدی: فکر نکنن دوستان که خب من هم ازشون سراغ نگرفتم. نشون به اون نشون که حتی می دونم آخرین پستشون راجع به چی بوده.