من کفتر جلد توام عشقم

تهران که زندگی کنی کفتر جلدش می شوی، دلت اگر هم پر بکشد برای رفتن، کوچ یا مهاجرت، یا هوای عشق بکشاندت به دیار معشوق، دیر یا زود،سمتش برمی گردی. چیزی از وجودت گرو نگه می دارد تا برگردی. مجبور شوی تا برگردی. بال هات را توی آسمانش به پهنای وجودت باز می کنی تا باد لای موهات بچرخد. تهران عجیب تو را جلد خودش می کند حتی اگر همان جا به دنیا آمده باشی حتی اگر مهاجرش نباشی. 

حدود چهل روز است که کوچیده ام جایی، شهری، که دوست می داشتم روزها و ماه ها و سال ها در آن زندگی کنم، سکنی گزینم. قبلش، یعنی چند ماه قبل از رفتنم، با خودم عهد کردم برای مدتی هم که شده، کل تابستان را مثلا، توی کلبه ای وسط جنگل زندگی کنم یا جایی که پنجره ی اتاقم یا بالکنم به روی موج های شکن شکن دریا باز شود. خسته بودم ازش، از تهران. از آب و هوای پاییز و زمستانش، از ترافیک های دائمی اش، از اتوبان همت، از کلنجار رفتن های هر روزه ی نه ماه از سال تحصیلی، از تنهایی گشتن ها توی خیابان و پارک بدون همراهی همسر، از سگ دو زدن هایش برای یک لقمه نان، از... 

رفتم. بیست و دوم خرداد که شد، امتحانات خرداد که تمام شد، کوله بار بستم و بعد عید فطر راهی جایی شدم که آرزوی ماندنش را داشتم. نه اینکه مثل هر سال بدو بدو بروم و چند روزی هالیدی کنم و بعدش برگردم و مزه ی تفریح و خوشگذرانی و عشق و بوسه هایی که حتی مزه اش هم ورای تهران است روی زبانم بماند. کو کسی که انکار کند مرد زندگی ش هم توی شمال کسی دیگر نمی شود؟ که عشقش نمی شود مثل آن روزها و ماه های اول آشنایی، داغ و آتشین و تب دار. 

حالا بعد چهل روز برگشته ام ازسفر، سفر اما از من برنمی گردد. چمدان باز نکرده می خواهم برگردم هر چند کفتر جلد تهرانم و می دانم سفرم سفری سه ماهه است به دل آرزوها. آرزوهایی که توی چهل سالگی برآورده نشوند کی برآورده شوند؟ اندوه تنهایی چهل سالگی اما هنوز با من هست. شور و شرم را با هوای شمال برمی گردانم، امیدوارم، اما همراهی سر و همسری که موهاش تو گذر این سال ها توی شقیقه اش رگه هایی سفید نقش انداخته لازم دارم. بدون او. دلتنگ او می شوم و تهران او را گرو برگشت من نگه داشته. تهران جلب. تهران شرور گرو کش...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.