من زنمْ زنی که بحران در او بیدار شده

آن زن آمد. آن زن در باران آمد. آن زن در درون من زنده شد. آن زن بیست سالگی م. آن زنی که برای تنها نشدگیْ همان ترس ترسناکی که بعد چهل سالگی سراغم آمدْ دوست دارد جوان شود یا جوان بماند. دیروز ترس دیگری به ترس های این یک ماه اخیرم اضافه شد. ترس از پوشک بستن در سال هایی نه چندان دور. کار شاقی است. کاری که دوست مادرم برای خودش انجام میدهد و با شرمندگی و نارحتی از آن از ماجراهای آن برای مادرم صحبت کرده.

زن بیست سالگی من با چهره ای مخوف در من بیدار شده. زنی که دوست دارد مرکز توجه باشد. برعکس ان سال ها که دوست نداشت در خیابان توجه ها بهش جلب شود یا رهگذری هیز چشمش به هنجارهای تنش بیفتدْ حالا از ای جانم و وای چه هیکلی و خوشگل خانم گفتن های خیابانی زنده می شودْ شاد می شود. به خودش می بالد. زن مخوف درون من چون هیولایی که سال ها در بند من بوده باشد حالا افسارگسیخته و شرور هر روز هر روز به بهانه ی پیاده رویْ تیپ می زند و از خانه بیرون می زند. گاهی وقت ها حتی دوست دارد کنار خیابان بایستد و شانس خود را امتحان کند اما هنوز می ترسد یا  دوست دارد دوستی داشته باشد و توی کافه های دود گرفته ساعتی با او گپ بزند و شب وقتی هیولا خسته به گوشه ی خلوت خودش خزید توی رختخواب مچالهْ پشت به همسر از خودش بپرسد چه شد که این طور شد؟ چه شد که زن فکر کرد دیگر توی توهماتش برای همسرش جذاب نیست یا احیانا  در آینده ای نه چندان دور نخواهد بود. چه شد که فکر کرد هیکلش فروخواهد ریخت و ورزش بدنسازی را از سر گرفتْ لباس های رنگی و تنگ و مد روز خرید. چه شد که تصمیم گرفت به پوستش برسدْ بوتاکس برود احیاناْ میکرو.بلیدینگ کندْ یا کتاب معجزه ی زیبایی ای را که توی قفسه های کتابخانه اش خاک می خورد بیرون بکشد و از عطاری سر خیابان آلوئه ورا و روغن نارگیل و بادام و بوراکس بخرد و انواع کرم و ماسک مثل آن سال های دانشجویی بیست سال پیش  بسازد.

زنی که در من زنده شده به شدت نیاز به توجه حس می کند. باید بوق هشدار به صدا دربیاید. یا حتی گشت ارشاد به سراغم بیاید و به همسرم زنگ بزند برایش از آن مانتو ها و لباس های قدیمی که توی کمد هر کسی خاک می خورد بیاور. زن تنهای وجود من توی خانه لباس های خانگی سال قبل راْ همه ی کشوی تیشرت ها و لگ ها و پیراهن ها را دور ریخته و شلوارک ها و نیم تنه ها و تاپ های دکلته ی  رنگی جدید خریده. هر روز دوست دارد لباس نو بپوشد نه مثل یک ماه قبلش هر وقت حمام کرد لباس عوض کندْ دوست دارد ماتیک های تیره و براق و قرمز را توی خانه مدام روی لب ها بمالدْ دوست دارد وقتی توی آشپزخانه است مثل قبل تر ها سال های اول ازدواجشان وقتی هنوز درگیر روزمرگی و تکرار سال ها نبودند یک هو بی هوا سر همسر از پشت روی گردنش خم شود و نفس گرم بخورد به پوست گردن. زن هیولایی درون من زن بدبختی است. دلم به حال زن هیولایی درونم می سوزد. بحران چهل سالگی در من بیدار شده است. 

نظرات 3 + ارسال نظر
Saghi شنبه 29 اردیبهشت 1397 ساعت 09:46

میدونی سیصدوسیزده پیغمبر قبل حضرت آدم امدند زندگی النبیا ء نوشته مرحوم
میدونی چون حضرت خلق شد آدم پیامبرمان خلق شد میدونی دین اسلام از زمان حضرت ابراهیم به بشر ارسال شد ومیدونی نسل کوروش یکم خفت هم داشتیم الت دست یهود بودیم میدونی نژاد آریایی اصیل در ایران نیست وهرچه داریم از اسلام پس به کوروش کبیر توجه کن کبیر یه واژه اسلامی نسخی اسلامی از قرآن مومن حواست هست
مسلمان مذهبتون چیه من نگران شدم قصد دفاع از دین دارم میدونید پول واتس آپ واینستا ،...لاین وایبر صرف تجارت اسلحه وزن ومشروبات الکلی وکاباره میشه این شمارمه بهم زنگ بزن کارت دارم۰۹۲۱۴۹۹۲۳۸۹

آخی جانم که نگرانی. لابد فیلتر شکنم بهتون اجازه دادن استفاده کنی و تنور موعضه ت رو داغ نگه داری نه؟

سحر سه‌شنبه 25 اردیبهشت 1397 ساعت 10:46

بله، پوشش خیلی مهمه و هیکل ... شکی نیست، اما فقط برای شروع، بعدش آدم باید بره دنبال چیزهای عمیق تر که بدبختانه در جامعۀ ما به خوش گذروندن و مادی گرایی محدود میشه. به نظرم اون چیزهای عمیق تر می تونه ایجاد دوستی عمیقتر با همسر ( جدا از مقولۀ سکس که خودش واقعاً یک بحرانه!) دانش های تازه و دوری از ظواهر باشه و البته خیلی چیزهای دیگه که کاملاً شخصیه.
دوست ناهمجنس هم دارم و اتفاقا چیزهای زیادی ازشون یاد می گیرم. به نظرم جمع های زنانه ـ اینجوری که در جامعۀ خودمون می بینیم ـ خسته کننده و بیفایده هستند و زن ها واقعاً نباید زیاد خودشون رو درگیرش کنند. البته خودم هم زیاد توشون شرکت می کنم، اما به این نتیجه رسیدم تا یک جایی مفیدند!

اتفاقا منم فکر می کنم پوشش و هیکل برای فرار از بحران یک چیز موقتی و زودگذرند و یک نیرو یا یک حس عمیق درونی یا یک رفتن به دنبال علاقه ای سرکوب شده نیاز هست که حداقل تا مدتی طولانی حسی خوب بهم القا کنه. دوستی دارم که دیروز می گفت باید اول از به خودت شخصیت و احترام گذاشتن شروع کنی و بدنت و فکرت رو دوست داشته باشی.
با جمع های زنانه خیلی اخت نیستم منم و میدونم بالاخره یه روزی یه چیزی از توش درمیاد و تموم میشه.

سحر شنبه 22 اردیبهشت 1397 ساعت 13:11

من به جز بوتاکس و بقیۀ این شیوه ها که ازشان می ترسم و آرایشگاه که وقت و حوصله اش را ندارم، بقیه را اجرا می کنم! اصلا هم اهمیت نمی دهم بقیه چه فکری می کنند ... با بچه ها هم خیلی وقت می گذرانم که واقعا معجزه گرند و البته با دوستانم؛ به نظرم می شود با بحران چهل سالگی مبارزه کرد، نباید ناامید شویم

من هم از بوتاکس می ترسم. از اون آمپولش و درد احتمالی ش.
بقیه را اجرا می کنید یعنی دوست ناهمجنس اختیار می کنید و اینا یا منظورتون پوشش ایناست؟
بله موافقم. بچه ها دنیای خیلی قشنگی دارند. منم تمام تلاشم اینه که با بحرانم مبارزه کنم برای همینه که از پوشش و هیکل ردیف کردن اینا شروع کردم.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.