سرم را گول نمال ای استاد گول مالی

می‌گویند خدا جای حق نشسته اما من می‌گویم خدا مجسمه‌ی خشنی بیش نیست آنجا که مدام در کتابش هم حرف از تنبیه می‌زند، حرف از شقاوت، قساوت، انسان سوزی. مجسمه‌ای است سنگی، دلش از سنگ که دل شکستن‌ها، ظلم‌ها، حق خوری ها، حق ناشناسی‌ها و بی‌عدالتی‌ها را می‌بیند و دم نمی‌زند یا موکولش می‌کند به بعدها. آن دنیا. مثل پدرهایی که سر بچه‌شان را به هوای داشتن آب‌نباتی بعدها، گول می‌مالند تا از چیزی که آن لحظه می خواهد دست بردارد. یا چه می‌دانم، انگار می‌داند که زمان، گذشت زمان، چونان آب پاکی است که روی آتشی ریخته شود. مگر مادر خودم نبود که بیست سال تمام چونان برده در کنار مادرشوهرش زندگی کرد و خدا می‌داند که چه ستم‌هایی در حقش روا شد و چه ها و چه ها اما سروقتش که باید حلال نمی‌کرد که از حق‌الناسش نمی‌گذشت، وقتی بالا سر چهره‌ی محتضر و دردکشیده از بیماری لاعلاج مادرشوهرش رسید، دل چونان گنجشک طاقت نیاورد و در دَم حلالش کرد. به همین راحتی. به همین آسانی. خدا چون پدر و مادری که فرزندش را بزرگ کرده باشد می‌داند که اکثر قریب به اتفاق خلق کرده‌هایش بخشنده‌اند، دل‌رحم‌اند، رئوف‌اند. که وقتش که برسد یادشنا می رود خیلی چیزها. کجا دیده‌اید مجسمه‌ای توانایی احقاق حق داشته باشد؟ توانایی عدالت‌گستری، آه مظلومی را ستاندن؟ توانایی برآورده کردن حاجت‌های بندگانی که صبح تا به شب دست به دعایند؟ هووم. دعا، ایمان. چادر؛ پیشانی سوخته از نقش مهر. چه مزخرفاتی. مگر نه این است که در هر دعا و ایمانی کمی که نه، بیشتر، حماقت و ادا نیست؟ یک چیز دل‌خوش کنکی، مثل امید داشتن.

نه. او می‌بیند و دم نمی‌زند. او خود ظالمی بیش نیست. شطحیات شیطانی، آیات شیطانی لابد. لات و منا و عُزا. هر چه هست او نمی‌تواند دم بزند. جیکش از این هم نا عدالتی در‌نمی‌آید، او خود ظالمی بیش نیست که ستم روا شده بر مظلومی را می‌بیند و از آن لذتی وافر می‌برد، چونان فیلمی سرشار از لحظات و سکانس‌های تریلر و خشن و اکشن لابد که خوی وحشی گری انسان ذاتاً وحشی را نمایان کند و به دنبال دیدن آن فیلم، آن صحنه ها حسی از رضایت‌مندی و ارضا شدن بهش دست دهد. می‌گویند خدا جای حق نشسته و آن دنیا تقاص ستم‌هایی که بر کسی روا شده خواهد ستاند، من یکی که قاقا لی لی م رو الآن می‌خواهم. سرم را گول نمال.

نظرات 2 + ارسال نظر
میله بدون پرچم چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت 17:10

طرف روی تخت بیمارستان بود و در حال احتضار...
با دو فرزند بر جای مانده و همسری...
کسی که در زمان سلامت و داشتن برو و بیا کارهای خاصی در حق ما کرده بود... اما در زمان احتضار واسطه فرستاده بود تا حلالیت بگیرد. دیدن شرایطش در آن حال متاثرکننده بود.

آدمی تو این موقعیت مکانی و زمانی که قرار می گیره به ناچار ملزم به حلال کردنه. یعنی اگه طرف رو حلال نکنید قسی القلب ترین آدم روی زمین هستید به دید باقی تماشاگران صحنه.

میله بدون پرچم دوشنبه 27 آذر 1396 ساعت 16:36

سلام
قضیه حلال کردن قضیه جالبی است. ارزش تامل را دارد. به نوعی وقتی در موقعیت حلال‌کننده قرار بگیریم به سختی قضاوت و... پی می‌بریم. معمولاً موقعیت خاصی است مثل همین که شما اشاره کردید و ما هم یک مورد بسیار خاصش را تجربه کردیم... طرف حلال‌شونده رسماً یک پایش رفته آن طرف خط وگرنه حلالیت نمی‌خواهد! خلاصه اینکه در آن زمان آدم در ذهنش تمام بندها و تبصره‌هایی که موجب کاهش جرایم طرف مقابل می‌شود را به ذهن می‌آورد. کاش در همه حالات در این دنیا همدیگر را اینطور قضاوت کنیم. و کاش‌های دیگر...
.......................
اینکه چرا ما در این موقعیت به سمت بخشش می‌رویم شاید به ترس خودمان از مرگ هم ارتباط داشته باشد. هیبت مرگ ما را هم می‌گیرد. من عیناً چنین تجربه‌ای داشتم...

سلام. من مطمئن نیستم که اگر یک روزی حلال خواهنده در موقعیت حلال کننده قرار بگیرد واکنشی همانند انجام دهد. یعنی واقعا این کار به درک و فهم طرف و عاطفه ی او بستگی دارد. مثلا با وجود اینکه مادرم حلال کرد اما انها تا همین الانش هم او را مقصر تمام اتفاقات و ظلم ها می دانند یعنی یک جورهایی می گویند حقت بوده. البته مجسمه می داند که اکثر افریده هایش بخشنده اند اما باز من بر این عقیده ام که هیچ وقت خیلی ها یک ذره هم به اینکه ممکن است روزی خودشان در این موقعیت قرار بگیرند فکر نمی کنند یعنی انقدر خودشان را برحق می دانند که تصور اینکه مقصر هستند امکان ندارد.
.....
من به شخصه به وجدان خیلی اعتقاد دارم کاری نمی کنم که باعث عذاب وجدان شوم اما در حقم ناحقی ها روا می شود که گاهی واقعا نمی توانم از ان بگدرم. یعنی تجربه تان چطور بود؟ طرف مقابل محتضر بود و شما به مرگ خود فکر کردی؟ یا نکند داخل گور می گذاشتندش و هیبت گور و کفن و تلقین ترسانده بودتان؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.